Thursday, June 22, 2006

عكسم را به روزنامه‌ها بدهيد
ببينند با من چه كرده‌است
معلوم شود قاتلم تلفن بوده
قضيه چندان عجيب نبوده
تلفن هار شده ناگاه
چند روز
هي زنگ نزده و يك‌دفعه
سيمش را پيچيده دور گردن من

او را بكشيد
بياندازيد زندان
يا توي خيابان
بگذاريد در باران بپوسد
مثل من كه در عكس روزنامه متلاشي مي‌شود
در انزواي خاطره
با پوست حس مي‌شود
غبار غليظي
از انزواي خاطره
بر پوست

کاج زمستانی

ديدي به آينه مي‌زني
به موي رنگ شده دستي مي‌كشي
و سرمای صورتت خوابم را می‌پراند

از در که بیایی همیشه همین اتفاق است که مرا روشن می‌کند

Sunday, June 18, 2006

تجربه فرود
برای انسان نه مثل پرنده است
بالی بوده یکوقت
پروازی وُ اوجی وُ ناگاه
ناگهان
فرود بیگاه